محل تبلیغات شما

می خواستم چوپون بشم. هنوزم میخوام چوپون باشم. و مطمئن باشم اینو که یه روزی چوپون میشم و می میرم.

ولی نشد کار از اینجا بود که من یه دختر بودم. و کسانی رو داشتم اطراف خودم که حس دوست داشتنشون زاینده ی حس مالکیت شده بود و خواهان فراهم سازی امنیت تمام و کمال برای من بودن.

این بود که من باید کنارشون می بودم. متقابلاً دوستشون می داشتم. و درد شلوغ بودن رو زیادی آدم ها رو. صدای ماشین ها رو انواع مختلف ترافیک رو سرگیجه روی پل های هوایی رو استرس عبور از این ور به اون ور جاده رو. ستاره ها رو تو انبوه روشنایی شب ندیدن رو جریان و صدای آب رو فقط توی لوله ها و حین بازوبسته کردن شیر رو. تحمل میکردم و تحمل میکردم و تحمل میکردم. البته این وسط بیاین از صدای بارون رو شیشه فاکتور بگیریم! و در همین حین باشه که بگذریم.!

خب!

شما اینجا نوشته های کسی رو میخونید که یه روزی قرارش بر اینه که چوپان بشه. اون از هر در و از هرجایی مینویسه:)

اوقات خوشی رو برامون در اینجا آرزومندم.

می خواستم چوپان باشم تا...

یه روزی چوپون میشم!

رو ,ها ,یه ,چوپون ,روزی ,تحمل ,ها رو ,تحمل میکردم ,یه روزی ,که یه ,چوپون میشم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها